RSS
ديشب از نيومدنت خيلي ناراحت بودم و بابايي داشت منو دلداري ميداد . بابايي خيلي مهربونه و اونم خيلي دوست داره كه تو زودتر بيايي ولي به خاطر اينكه من ناراحت نشم به روي خودش نمياره .
كوچولوي من ديشب با بابايي كلي خنديديم . بابا ميگفت خدا دلش براي فندوق ما سوخته ميگه اگر الان بياد همش اين شكليه :
اين باباي من چرا اينقدر بي پولههههه !
مامان تو ديگه چرا پول نداريييييي !
پس من با اين همه خواسته چي كار كنممممم ؟

0 نظرات: